براي ثبت بهترين لحظه هاي با تو بودن

روانشناسي نقاشي كودك

نمونه يي از تفسير اشكال در نقاشي كودكان: ✅ -زياد بودن دكمه ها در لباس آدمك ترسيم شده نشانه كمبود اعتماد به نفس در كودك است   ✅ -وجود حيوانات در نقاشي بيانگر حس طبيعت گرايي كودك مي باشد. ✅ - ابر در نقاشي كودك سمبل مادر و خورشيد سمبل پدر است . ✅ -اشكال نوك تيز و خطوط شكسته بيانگر خشونت در زندگي است. ✅- پشت سر هم و رديف بودن اشكال رسم شده مانند جوجه هاي يك مرغ به دنبال او ، نشانگر استعداد رياضي كودك مي باشد. ✅ -با توجه به عناصر رسم شده در يك سوم پايين نقاشي ميتوان به احساس كودك در گذشته اش پي برد. ✅-با توجه به عناصر رسم شده در يك سوم وسط نقاشي به احساس كودك در زمان حال مي توان پي برد. ✅- عناصر رسم شده در يك سوم ب...
25 شهريور 1394

امروز و مامان بزرگ

امروز كلي خوشمزه بازي از خودت نشون دادي واسه مامان بزرگ، منم از فرصت اومدن مامان بزرگ استفاده كردم و حريره و سوپ واست پختم اينجا از چشمات داره شرارت ميباره ...
19 شهريور 1394

بودن تو يعني خود خود خوشبختي

نميدونم لذتي توي اين دنيا بالاتر از اين هم وجود داره؟ كه صورتمو بچسبونم به گوشه لپت بو كنم نفساتو آروم گوشه لبتو ببوسم و تو خودتو شل ميگيري و لبخند ميزني،...گاهي چشماتو ميبندي....و منتظر ميشي بازم ببوسمت خدايا يعني تو هم همينجوري بنده هاتو دوست داري؟ چقدر شيرينه بودن كنار تو ، شيرخوردنت لمس دستات بوكردن نفسات ، خوابيدنت تو بغلم همه و همه خوشبختياي منه  فكر نميكنم كسي از من خوشبخت تر باشه آرادم دوستت دارم به خاطر همه اين لحظه هاي قشنگ دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم و خدا رو هزار مرتبه شكر ميكنم ...
15 شهريور 1394

واكسن شش ماهگي

اينا هم بعد از واكسن و در خانه به اين ميگن استفاده از فرصت اينجا هم كه مشخصه خوشحالي كه ميريم ددر پسركم امروز واكسنتو زديم و خداروشكر خيلي گريه نكردي اميدوارم تب نكني بابا و مامان زهره اومدن و تو كلي شاد و خوشحال بودي تو مركز بهداشت خبر نداشتي ميخوان واكسنت بزنن گلم       ...
14 شهريور 1394

آخراي شش ماهگي و پسرك خوشمزه من

واقعا نميدونم چطوري احساس خودمو بيان كنم اين روزا با همه خستگي و كمردردا و فشارا انگار رو ابرام, همين كه ميخندي و بغلت ميكنم تمام خستگي هام ميره ،حالا ديگه اومديم پيش بابايي و ديدار خاله ها و مامان جون اينا تموم شد، روزي كه رسيديم عمه فريبا اينا اومدن ديدنت خونه مامان بزرگ ولي تو حال و حوصله نداشتي .فكر كنم سفر هوايي روت فشار آورده بوده! خلاصه كه جمعه برديمت آتليه و اونجا كلي خوشمزه بازي درآوردي به جز آخرش كه ديگه كلافه شده بودي.منو بابايي هم اينقدر دست و پا زديم و صداي مختلف درآورديم تا تو بخندي از كت و كول افتاديم و گلومون خشك شده بود.ظهر هم ناهار خونه مامان بزرگ بوديم.در كمال ناباوري لباساي نه ماهگيت رو بابا تنت كرد و اندازه ات شد چقدر...
1 شهريور 1394
1